وقتی مدرسه پناه نشد؛ دختری تا مرز نابودی رفت..!
- شناسه خبر: 8883
- تاریخ و زمان ارسال: 1 خرداد 1404 ساعت 01:10
- بازدید : 20 views
- نویسنده: sara hosseini

به گزارش پایگاه خبری تحلیلی آفاق مردم ، در یکی از مدارس دخترانه صالحیه، ماجرایی تلخ رقم خورد؛ داستان دختری ۱۶ ساله که قربانی یک تصمیم شتابزده و رفتار غیرحامیانه شد. همهچیز از پیدا شدن یک هندزفری در کیف او شروع شد. همین بهانه کافی بود تا او را از امتحان محروم کنند و جلوی چشمانش، پدر کارگرش را با لحن و رفتاری سختگیرانه مورد خطاب قرار دهند.
دختر فقط توانست بگوید:
«چرا با پدرم اینطوری رفتار می کنید؟ اگر چیزی هست به خودم بگویید.»
اما پاسخ، دلجویی نبود؛ مدیر مدرسه از پدر خواست برگه رضایتنامه اخراج را امضا کند. آن هم درست در میانه امتحانات! پدر میگوید:
«تو راه برگشت چند بار گفت: بابا اگه درس نخونم، خودمو میکُشم. من فکر کردم حرفیه که میزنه و میگذره… نفهمیدم یعنی چی.»
فردای آن روز، مادر برای پیگیری موضوع به مدرسه رفت، اما پاسخی نگرفت. دختر که مدام با مادر تماس می گرفت تا نتیجه را بداند، هر بار ناامیدتر شد…
تا اینکه تصمیمی گرفت که می توانست پایان همهچیز باشد.
خونریزی شدید معده، تماس اضطراری برادر کوچک با پدر، دو بار احیای قلبی در درمانگاه شهر و بیمارستان سبزدشت، انتقال به بیمارستان سردار سلیمانی در شهرقدس…
و حالا، فقط یک سؤال مانده:
چه کسی پاسخگوست؟
دختران نوجوان، فقط دانشآموز نیستند. آنها دنیایی از اضطراب، احساسات و حرفهای نگفتهاند. وقتی مدرسه هم بجای پناه، به محل طرد و سختگیری بی منطق تبدیل شود، دیگر کجا باید آرام بگیرند؟!
اما شاید تلخ ترین بخش ماجرا این باشد:
از لحظهای که این اتفاق افتاده تا همین حالا، هیچ یک از مدیران یا معاونان مدرسه، هیچکدام از مسئولان آموزش و پرورش، حتی برای یک احوالپرسی ساده هم به بیمارستان نرفتهاند.
نمی گوییم خود را به شهرقدس برسانید؛
همان درمانگاه سبزدشت، بیخ گوشتان بود، یک سر هم نزدید؟!
خانم مدیر محترم، معاونین گرامی؛
با کشف یک هندزفری چه چیزی را اثبات کردید؟ انضباط؟ اقتدار؟!!
کاش لحظهای تصور می کردید اگر این اتفاق برای دختر خودتان میافتاد، می بخشیدید؟
یا فقط دلتان میلرزید از اینکه یک تصمیم، یک جمله، ممکن است سرنوشت کسی را برای همیشه تغییر دهد؟
ما نمیدانیم این تصمیم تلخ دختر، دقیقاً از کدام زخم نشأت گرفت.
اما یقین داریم که آن روز در مدرسه، زخمی بر روح او زده شد.
زخمی که شاید فقط یکی از زخمها بود، اما بیتردید عمیق بود…
این فقط یک اخراج نبود.
یک هشدار بود.
برای همه ما…